باران بزن، باران بزن بر شیشههای خانهام
لطفی بکن، با خود بِبَر دلتنگی از کاشانهام
با قطرههای پاک خود تطهیر کن روحم که من
همچون کبوتر در قفس، بیبال و آب و دانهام
از بهر آرام دلم، گردم، نیابم شانهای
باران بیا حرفی بزن، بنشین به روی شانهام
از بارش بیوقفهات گویی سبک شد آسمان
بر من ببار، شاید سبک گردد دل دیوانهام