دل‌سروده‌های رویایی

آفتاب بیرون ز ذات خود تمنا می‌کنی؟        در درونت بنگری آن را تو پیدا می‌کنی...

اون

 

اون همون نم‌نم بارون، من همون خشکی خاکم

 

که اگه بارون نباره، من از تشنگی هلاکم 

 

اون مثه نور امیده که می‌تابه توی شب‌هام 

 

یا همون عطر خوشی که می‌پیچه توی خواب و رویام 

 

اگه آهنگِ صداشو از گوشِ دلم بگیرن 

 

غصه‌ها میان می‌مونن سازِ غم از سر می‌گیرن 

 

وقتی اون دستای گرمش می‌گیره دستای سردم


میره از یادِ دلِ من غم و غصه، رنج و دردم 

 

نیاد اون روز که ببینم غم توی چشاش نشسته 

 

شونه‌های محکم اون زیر باری شده خسته 

 

اگه دنیا دست من بود، می‌زدم دنیا به نامش 

 

تا دلش آروم بگیره، بشه شیرین طعمِ کامش

 

نوشته های اخیر

دسته بندی ها