بر مرغ دلم ای یار، هم آبی و هم دانه
هم دردی و هم درمان بهر دل دیوانه
از زاریّ و بیتابی زلفم چه پریشان است
بر زلف پریشانم تنها تو بزن شانه
در حسرت روی تو من دربدر کویم
از من نه قراری ماند، نه خانه نه کاشانه
بی یاریّ و همراهی جان از بدنم رفته
یاری کن و جانم باش، ای مونس جانانه
از درد نگفتنها بغضی به گلو دارم
بغضم همه شد گریه، کو شانهی مردانه؟
در وادی عشق و شور فرزانهی دهری تو
راز دل من دانی؟ فرزانهی دیوانه؟
بی ساغر و بی باده مست نگهت هستم
«من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه؟»*
* این مصرع از مولاناست.