دل‌سروده‌های رویایی

آفتاب بیرون ز ذات خود تمنا می‌کنی؟        در درونت بنگری آن را تو پیدا می‌کنی...

عاشقانه

 

 

بر مرغ دلم ای یار، هم آبی و هم دانه 


هم دردی و هم درمان بهر دل دیوانه 

 

از زاریّ و بی‌تابی زلفم چه پریشان است 


بر زلف پریشانم تنها تو بزن شانه 

 

در حسرت روی تو من دربدر کویم


از من نه قراری ماند، نه خانه نه کاشانه

 

بی یاریّ و همراهی جان از بدنم رفته 


یاری کن و جانم باش، ای مونس جانانه

 

از درد نگفتن‌ها بغضی به گلو دارم 


بغضم همه شد گریه، کو شانه‌ی مردانه؟ 

 

در وادی عشق و شور فرزانه‌ی دهری تو 


راز دل من دانی؟ فرزانه‌ی دیوانه؟ 

 

بی ساغر و بی باده مست نگهت هستم


«من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه؟»*

 

 

 


این مصرع از مولاناست.

 

نوشته های اخیر

دسته بندی ها